نمایشگاااااااااااه
وااااااااااااای یادم نمیره اونروزو ...
هر وقت یادش میفتم میخام سرمو بکوبم به دیوار..
قضیه از این قرار بود که : ما همراه مدرسه رفته بودیم نمایشگاه کتاب..
عجب سالن شلوغی بوداااااااا... فقدم دانش اموزای دختر و پسر اومده بودن..
من مونده بودم این پسرا واقعا اومدن کتاب بخرن !! یا اومدن دختر بازی
و شماره لای کتاب بزارن بدن دست دخترا...الله اعلم به ماچه....
خلاصه خانوممون پرسید : بچه ها میخان پذیرایی کنن چی میخورید؟؟.. تکدانه ، رانی ، شیرکاکائو؟؟
منه دیوونه یدفه جو گیر شدم دادا زدم : خانوم رانووووو رانوووووووو
همین که اینو گفتم جلو دهنمو گرفتم ... خاک تو سرم با این حرف زدنم..
میخاستم بزنم فکمو چپو راست کنم
وایییییی پسرارو بگوووووو... ترکیده بودن از خنده.. دوستای خودمو که
نگووووو مرده بودن از خنده ...
رو اب بخندید خب.....منو بگو داشتم منفجر میشدم ..
گل بگیرن دهنتو شاتوت با این حرف زدنت...
تا اخر نمایشگاه.. هی این پسرا چپ میرفتن ..
راست میرفتن میومدن بغل گوشم : رانو رانو ویز ویز میکردن
نظرات شما عزیزان: